وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم , وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم, وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم, وقتی که او تمام کرد من شروع کردم, وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن......]

 

مرا کسی نساخت، ساخت
نه آنچنان که “کسی می خواست”،
که من کسی نداشتم.
کسم خدا بود،کس بی کسان.
او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از “من دیگر”م.
من یک گل بی صاحب بودم.
مرا از روح خود دمید.
و بر روی خاک و در زیر آفتاب،
تنها رهایم کرد.
“مرا به خودم وا گذاشت”

  

مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط Amir در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:44 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت